- زاد سرو
- سرو آزاد
معنی زاد سرو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
((سَ رْ))
فرهنگ فارسی معین
سرو، درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، سروناز
سرو آزاد، برای مثال هریکی با قامتی چون زادسرو / هریکی با چهره ای چون ارغوان (فرخی - ۲۶۲)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بزرگوار، متواضع، همچون سرو زیبا و بی تعلق، از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی دانا و پرهیزکار در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
تاریخ تولد، تولد
سرو آزاد
آزاد مرد جوانمرد حر صاحب همت
توشه، آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود برمیدارد
پیر سالخورده فرتوت
آنکه سنش کم است کم سال
جشن و سروری که به هنگام زاییدن زن منعقد کنند
قسمتی از اداره دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان زیر نظر دادستان کار می کنند
سرو، کنایه از دارای قامتی چون سرو
مهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو می دهند، برای مثال خزائن تهی شد در آن زاج سور / درون ها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۴)
نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، سرخ باد، بادرو، باد دژنام، بادشنام، بادژ، بادر برای مثال آن ها که گرفتار به بادژنام اند / گر رگ نزنند درخور دشنام اند ی مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته کاری خام اند (یوسفی طبیب - مجمع الفرس - بادژنام) ،
باد سوزان
باد سوزان
شاخ گاو
جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
مغرور و متکبر
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
تند رو سریع الحرکه